Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-05-02@11:16:18 GMT

اين فيلم ها با ذهن تان بازي مي کنند!

تاریخ انتشار: ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۲۸۴۲۶۷

خبرگزاري آريا - روزنامه شهروند - مهران کردواني: داستان فيلم‌هاي روانشناسانه بر روانشناسي شخصيت کاراکترها و حالات هيجاني بي‌ثبات آنها تکيه دارد، فيلم‌هاي اين مجموعه معيارهايي براي آنچه هيجان‌انگيز رواني خوانده مي‌شود را پيش مي‌کشند. به جاي نمايش خيل مردگان از قبر برخاسته يا خشونت، هدف اصلي اين فيلم‌ها در بازي با ذهن شما خوابيده است و اين‌گونه است که تنش‌ها محملي براي نشان‌دادن ذهنيت‌هايي مي‌شوند که در اطراف ما وجود دارند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

بعضي فيلم‌ها هم وجود دارند که با داستان‌هاي پيچيده يا تصاوير تخيلي يا موضوع فکري خود صرفا منعکس‌کننده کاستي‌هاي معنوي ما هستند. در اين‌جا مي‌خواهيم ماجراي خود را در بررسي اين چند فيلم شروع کنيم.

2001: اوديسه فضايي

فيلم 1968 استنلي کوبريک شايد دروازه ورود شما به فيلم‌هاي معمايي و رمزآلود باشد، قبل از ديدن فيلم شما شايد چند کليپ تبليغاتي که نماي تخيلي‌بودن آن را نمايش مي‌دهد، ديده باشيد و طوري جذاب باشد که شما را مجبور به ديدن اين فيلم کند. بعد پاي فيلم نشستن همه‌چيز عوض مي‌شود و شما مي‌فهميد چيزي که درباره آن فکر مي‌کرديد با چيزي که در عمل مشاهده کرديد، کاملا فرق دارد. با خود مي‌گوييد اين ميمون‌ها چه‌ کاري مي‌کنند؟ آن نوزاد غول‌پيکر فضايي چيست؟ روايت اول به نخستين روزهاي حضور انسان‌نماها بر سياره ما برمي‌گردد. در داستاني طولاني و بدون ديالوگ، فيلم به نمايش‌نماهايي از زندگي نخستين راست‌قامتان روي زمين مي‌پردازد. در بين زندگي روزمره آنها ناگهان تخته‌سنگي سياه‌رنگ در محل زندگي آنها ظاهر مي‌شود که به نظر مي‌رسد بر روند تکامل و رشد اين موجودات نقش بازي مي‌کند.





درباره اين فيلم بايد بدانيد که كوبريك، فيلمش را با سكانسي آغاز مي‌كند كه در آن ‌يکي از قبايل ميمون‌ها درمي‌يابد كه چقدر عالي مي‌شود اگر بتوانند بر سرِ اعضاي قبيله‌ مقابل ضربه وارد كنند. اجدادِ انسان هم‌ چنين کاري مي‌کنند تا به جانوراني باقابليت استفاده از ابزار تبديل شوند. در همان زمان تک‌سنگي غريب بر زمين ظاهر مي‌شود. تا اين لحظه در فيلم همواره اَشكال طبيعي را ديده‌ايم؛ زمين و آسمان، بازوها و پاها. شوكي كه تک‌‌سنگ با گوشه‌هاي صاف خود در ميان صخره‌هاي ساييده‌شده در طبيعت، وارد مي‌كند، يكي از تأثيرگذارترين لحظه‌هاي فيلم است. كمال فيلم درست در همين‌جاست. ميمون‌ها با احتياط گردِ آن سنگ حلقه مي‌زنند و سعي مي‌كنند براي لمس‌كردنش به آن دسترسي پيدا كنند و بعد ناگهان دور شوند. يک‌ميليون ‌سال بعد، انسان با همان احساسات تجربه‌گرايانه به ستاره‌ها دسترسي خواهد يافت. ماجراي فيلم به ‌سال 2001 مي‌رود. زماني كه كاوشگران روي ماه، يك ‌سنگ جديد مي‌يابند. اين ‌يکي امواجي را به مشتري ارسال مي‌كند و انسان، مطمئن از ماشين‌هايش گستاخانه ردِ امواج را تعقيب مي‌کند. فقط در اين نقطه است که طرح داستاني اندكي پيش مي‌رود.





سفينه را دو خلبان، كاير داليا و گري لاكوود، اداره مي‌کنند. سه دانشمند در داخل سفينه در حالت حياتي معلّق نگهداري مي‌شوند تا ذخاير انرژي آنها حفظ شود. خلبانان، به‌تدريج، نسبت به ‌هال (رايانه‌اي كه سفينه را مي‌راند)، مظنون مي‌شوند. ولي آنها رفتار غريبي دارند و به خاطر اينكه با صدايي يکنواخت، شبيه شخصيت‌هايي از «دراگً نِت» حرف مي‌زنند، سخت است که دوستشان داشته باشيم. در هر صورت در نيم‌ساعت خيره‌کننده‌ پاياني اين فيلم، همه‌ ماشين‌ها و رايانه‌ها، فراموش مي‌شوند و انسان به نحوي به خويشتن بازمي‌گردد. ‌سنگِ ديگري در حالي ‌که به ‌سوي ستارگان اشاره مي‌كند، پديدار مي‌شود. ظاهرا سنگ، اين سفينه را به ژرفناي كيهان مي‌كشاند؛ جايي که زمان و فضا در هم مي‌پيچند. آنچه كوبريك در آخرين سكانس فيلم مي‌گويد ظاهرا اين است كه انسان سرانجام از ماشين‌هايش پيشي خواهد گرفت و به كمك نوعي شعور كيهاني، به فراسوي ماشين‌ها كشيده خواهد شد، آنگاه دوباره تبديل به يک کودک خواهد شد؛ اما كودكي كه از نژادي بي‌نهايت پيشرفته‌تر و كهن‌تر است؛ درست چون ميمون‌هايي كه روزي با همه ترس و جبنِ خويش مرحله‌ كودكي انسان بودند.



سولاريس

سولاريس فيلمي علمي‌–‌تخيلي به کارگرداني آندري تارکوفسکي محصول ‌سال 1972 است. تارکوفسکي اين فيلم را براساس رمان سولاريس (1962)، اثري نئوکلاسيک در ادبيات علمي - تخيلي از استانيسلاو لم نويسنده لهستاني ساخت. سولاريس از آن نمونه‌هايي است که در نوشتن درباره‌اش، هر چيزي مثل فلسفه يا ادبيات يا عشق تابع داستان مي‌شوند. سولاريس تارکوفسکي براي سرگرمي و تفنن نيست بلکه مثل يک کتاب فلسفي عجيب‌وغريب است که بسيار خوش‌خط و مصور و رنگي نوشته‌شده است.





اين فيلم اين‌قدر ديدني بوده که يک‌بار ديگر توسط استيون سودربرگ در‌ سال 2002 با بازي جرج کلوني بازسازي‌شده است و سودربرگ اگرچه سينماگر منتقدپسند مستقلي است، اما اين فيلم پيچيده را در قالب يک اثر کوتاه عوامانه‌ هاليوودي کرده است تا همه بتوانند از ديدنش لذت ببرند. تارکوفسکي در اين فيلم عميقا ما را به فکر فرو مي‌برد. مهمترين سوال بعد از ديدن فيلم اين‌ است که اگر چنين پايگاهي وجود داشته باشد و ما در آن باشيم، چه مي‌کنيم؟ يا اگر علم به ‌جايي برسد که با اثرگذاري روي اختلالات مغزي بتوان چنين وضعي را ايجاد کرد (چنانکه الان در عصب‌شناسي به اين رسيده‌اند که عصب‌هاي تحريک‌کننده درد را مي‌توان فعال کرد تا بدون اين‌که آسيبي به فرد برسد تنها با تحريک اعصاب او کاري کرد که به لذت يا درد شديد برسد) آيا واقعيت را دوست داريم يا زندگي با خيالي از محبوب‌ترين فرد زندگي‌مان؟





خيلي از اين سوالات بعد از ديدن فيلم به ذهن مي‌آيد. مثلا اين‌که اگر ما صرفا در محاصره مشتي واکنش عصب‌هاي مغزي هستيم چرا آنها را طوري دستکاري نکنيم که بهتر زندگي کنيم؟ به علاوه فيلم اصلا اين موضوع را به ‌صورت ارادي طرح نمي‌کند و ما را متوجه پيامدهاي ناخواسته چنين اعمالي مي‌کند که ممکن است کنترل کار را جايي از دست دهيم. در اين فيلم شما هنگامي‌که اين نابغه‌هاي روسي و اتفاقاتي که رخ مي‌دهد را در ايستگاه فضايي مشاهده مي‌کنيد، واقعا حس مي‌کنيد که يک انسان گيج و احمق هستيد.



احوال دگرگون‌شده

احوال دگرگون‌شده يک فيلم ترسناک در سبک علمي – تخيلي به کارگرداني کن راسل است که در‌ سال 1980 منتشرشده است. در فيلم علمي - تخيليِ هذياني کن راسل، احوال دگرگون‌شده، ويليام هرت نقش يک دانشجوي پزشکيِ دانشگاه‌ هاروارد را بازي مي‌کند که مي‌خواهد به مبناي عصب‌شناسيِ حالات وجد و بي‌خودي از خود پي ببرد.





او درست مانند يک هيپي، مقداري از داروي وهم‌آوري که در مراسم شمن‌ها براي نيا گونگي رواني به معناي بازگشت به آگاهي آغازين- استفاده مي‌شود، را مصرف مي‌کند. از آن‌جا که سينماي علمي - تخيلي وابسته به جلوه‌هاي ويژه تماشايي است، جاي شگفتي نيست که اين سينما بارها و بارها به صحنه‌هاي دگرديسي زيست‌شناختي بازگشته است؛ دوربيني که تغييرات فاجعه‌بار ناگهاني را در صحنه‌هايي آن‌جهاني يا غريب تصوير مي‌کند و سرچشمه‌هاي پنهانِ تحول تدريجي را به شکلي جادويي مرئي مي‌کند.





آقاي راسل در اين فيلم آزمايش انواع داروها براي تغيير در آگاهي ذهن و تغيير در واقعيت‌ها را به نمايش مي‌گذارد.



مظنونان هميشگي

نام يک فيلم نوار جنايي به کارگرداني برايان سينگر محصول ‌سال 1995 است. از بازيگران اين فيلم مي‌توان به کوين اسپيسي اشاره کرد. اين فيلم در زمان خود برنده جوايز متعددي ازجمله دو جايزه اسکار شد. موضوع کلي داستان فيلم به‌صورت موازي و فلش‌بک بين گذشته و زمان حال مي‌گذرد. پنج خلافکار حرفه‌اي به نام‌هاي دين کيتون (يک رستوران‌دار که در گذشته پليس بوده ولي اخراج شده)، وربال کيتز (يک چلاق حقير)، تاد‌هاکني (يک تعميرکار خودرو)، مک منيس و فنستر، به‌صورت يک باند جنايي دور هم جمع مي‌شوند و جنايات متعددي انجام مي‌دهند. جنايات آنها را شخصي به نام کايزر شوزه طراحي مي‌کند و از طريق وکيلي به نام کوباياشي به آنها منتقل مي‌کند.





آنها هنگام سرقت از يک کشتي، به دليل وجود مواد منفجره کشته مي‌شوند و فقط وربال و يک ملوان اهل مجارستان زنده مي‌مانند. ملوان مجاري را به بيمارستان مي‌برند و پليس وربال را دستگير مي‌کند و از او مي‌خواهد که بگويد داستان چيست. تمام فيلم بازجويي پليس از وربال است که متوجه مي‌شود کايزر شوزه يکي از همان پنج نفر است و نقشه کشتن آنها کاملا از قبل طراحي ‌شده است. مثل آن‌که کايزر شوزه از آنها استفاده کرده است و حالا مي‌خواهد آنها را از بين ببرد. اين فيلم مانند ديگر فيلم‌هاست که خيلي سخت مي‌توان با جريان اتفاقات آن حرکت کرد و مانند بعضي فيلم‌هاي داستاني به‌گونه‌اي است که نمي‌توانيم مقاومت کنيم و آن را چندين‌بار نگاه کنيم.





اما اگر مانند يکي از تماشاگران اصلي فيلم باشيد، با ديدن آن احساس احمق بودن به شما دست مي‌دهد و با خود مي‌گوييد من که تمام فيلم را با دقت ديدم چطور ممکن است اين حقيقت را از دست‌ داده باشم؟ چطور نفهميدم که او گناهکار است؟ ديگر ممکن نيست که چيزي را در اين فيلم باور کنم.



هفت

فيلم هفت ساخته ديويد فينچر شايد يکي از بهترين فيلم‌هاي ساخته‌شده در ژانر معمايي باشد. فينچر در سون يک فيلم ديني را به نمايش درمي‌آورد. طوري صحنه‌هاي اين فيلم را تنظيم کرده‌اند تا به‌راحتي درک فيلم براي بيننده راحت باشد. فيلم هفت درباره هفت گناهي که در تمام اديان آمده است، بحث مي‌کند: هفت گناه (شکم‌پرستي، طمع، تنبلي، غرور، شهوت، حسادت، غضب). هفت گناهي که ما بارها و بارها با آنها مواجه بوده‌ايم. هفت گناهي که به گفته بعضي اديان مختلف مجازاتش فقط مرگ است. داستان اصلي فيلم مثل هميشه در شهر پر از گناه و قتل و جنايت نيويورک اتفاق مي‌افتد که در اين فيلم به صورتي مرموز و بسيار حرفه‌اي بيان و به بيننده منتقل مي‌شود. داستان درباره قاتل زنجيره‌اي است که در ادامه در موردش نقل خواهد شد و در پي آن است که اين افراد که يکي از هفت گناه کبيره در آنها وجود دارد به سزاي اعمالشان برسند.





داستان فيلم از نمايي باز از خانه کارآگاه ويليام سامر، کارآگاه سالخورده و بازنشسته شروع مي‌شود که در حال آماده‌شدن براي رفتن به محل جنايت است که در اين‌جا با ديگر کاراکتر فيلم مواجه مي‌شويم. ديويد ميلز (برد پيت) که به تازگي انتقالي گرفته و ويليام سامر (مورگان فريمن) که به‌زودي بازنشسته مي‌شود؛ هر دو کارآگاه‌هاي جنايي هستند که عميقاً درگير پرونده يک قاتل سريالي دگرآزار مي‌شوند. قاتلي که قتل‌هاي خود را به‌دقت بر طبق هفت گناه کبيره طرح‌ريزي کرده است. فيلم براساس کتاب کمدي الهي دانته ساخته‌شده و اين کتاب به اين گناهان اشاره‌کرده است. صحنه‌هاي فيلم که فضاهايي بسته هستند، نوعي ترس و غم را به بيننده ارايه مي‌دهند.





در فيلم هفت بازيگراني چون مورگان فريمن و برد پيت و کوين اسپيسي به ايفاي نقش مي‌پردازند. ديويد فينچر قبل از هفت بيشتر كارگرداني موزيك ويديو مي‌كرده است. از ساير نكات بايد گفت كه نخستين روزهاي اکران فيلم باعث ترس اهالي لس‌آنجلس شده و گفته مي‌شد که درخواست امنيتي بسيار بالا رفته است!



نيويورک جزء به‌کل

به‌عنوان يک فيلمنامه‌نويس، چارلي کافمن هيچ‌وقت از درگير کردن و به چالش کشيدن ذهن تماشاگران فيلم خود ابايي ندارد و به‌راحتي انتظاراتي که از وي مي‌رود را انجام مي‌دهد. فيلم نيويورک جزء به‌کل در‌ سال 2008 منتشر شده است. زماني که او شروع به کارگرداني فيلمنامه‌اي کرد که خود او آن را نوشته بود، ما را دعوت کرد تا يک نگاه جامع، کامل و موشکافانه به زندگي فردي داشته باشيم که کار و زندگي او يکي شده است. سبک پوچ و غم و اندوه قريب به ‌اتفاق اين فيلم حتي براي حرفه‌اي‌ترين بيننده‌هاي خانگي هم بيگانه به نظر مي‌رسد درعين‌حال تصويري کلي و جامع از زندگي روزمره و اختلالات و چالش‌هايي که در آن رخ مي‌دهد را به تصوير مي‌کشد.





اين‌جا نشان داده مي‌شود که چگونه امرار معاش، زندگي پنداشته مي‌شود. ما از جسم خودمان بيرون مي‌آييم و در دنيايي رها مي‌شويم و سعي بر تحقق بخشيدن به آرزوهايمان داريم. باز، به خودمان بازمي‌گرديم و سپس مي‌ميريم. نيويورک جزء به‌کل يک زندگي را از 40سالگي تا 80سالگي دنبال مي‌کند. کادون کوتارد (فيليپ سيميور ‌هافمن) يک کارگردان تئاتر است با تمام غرغرها و دلسوزي‌هايش و با تمام تکبرات و ترس‌ها و خصايصي که شاخصه اين حرفه است. واضح‌تر بگويم، من مي‌توانم جاي او باشم، شما مي‌توانيد جاي او باشيد. او مي‌تواند جو پلامر باشد. شغل، جنس، نژاد، محيط، تمام اين تغييرات در ما هست، اما انسان در آخر هماني مي‌شود که بود. فيلم چگونگي اين جريانات را نشان مي‌دهد. اگر خوش‌شانس باشيد و يک زندگي معمولي همانند اکثر مردم داشته باشيد، به چيزهايي که نياز به انجامش داريم و دوست داريم انجام دهيم، مي‌رسيم.





کادونن با بودجه‌اي که از طرف يک بنياد هنري خاص به‌دست آورده يک پروژه عجيب را اجرا مي‌کند! جزءبه‌جزء زندگي خودش و اطرافيانش را در شهر نيويورک به‌صورت يک تئاتر خوب ترسيم مي‌کند. اين‌جا همه‌چيز فيلم به‌صورت ديوانه‌وار به هم مي‌ريزد. يک نمايش درون يک نمايش ديگر تا آخر... تا حدي پيش مي‌رود که اين تئاتر با زندگي واقعي يکي مي‌شود. جالب است بدانيد که نقطه قوت فيلم در اين است که فکر مي‌کنيد موضوع آن درباره تئاتر است ولي اين‌گونه نيست!



خواب ابدي

خواب ابدي، خواب بزرگ يا خواب گران يک فيلم جنايي به کارگرداني ‌هاوارد ‌هاکس است که در ‌سال 1946 اکران شد. اين فيلم بر پايه رماني به همين نام اثرِ ريموند چندلر ساخته‌شده است. در‌ سال 1997، کتابخانه کنگره اين فيلم را به لحاظ فرهنگي، تاريخي و زيبايي‌شناختي، پراهميت قلمداد کرد و آن را به فهرست ملي ثبت فيلم افزود. يکي از دلايل شهرت اين فيلم، موضوع بغرنج و پيچيده داستان آن است.





هنگام فيلمبرداري، نه کارگردان و نه فيلمنامه‌نويس، هيچ‌يک نمي‌دانستند که آيا اوون تيلور راننده شخصي ويويَن (با بازي لورن باکال) خودکشي کرده يا به قتل رسيده است؛ به‌نحوي‌که به نويسنده رمان يعني ريموند چندلر تلگراف زدند تا از او بپرسند که ماجرا چيست.





چندلر بعدها در نامه‌اي به يکي از دوستانش نوشت: آنها تلگراف زدند... تا از من بپرسند، اما لعنت بر شيطون، خودِ من هم نمي‌دانستم. جالب آن‌که ريموند چندلر متوجه شد، بازيِ مارتا ويکرز (در نقش کارمن) آن‌چنان چشمگير است که در صحنه دوتايي او با لورن باکال (در نقش ويويَن، شخصيت اصلي زن فيلم)، بازيِ باکال را تحت‌الشعاع خود قرار داده و در نتيجه، تهيه‌کنندگان فيلم مجبور شدند قسمت اعظم بازي ويکرز را حذف کنند تا شخصيت ويويَن اهميت و جلوه خود را از دست ندهد.



بندزن، خياط، سرباز، جاسوس

اين فيلم جاسوسي محصول 2011 بريتانيا و فرانسه به کارگرداني توماس آلفردسون است که براساس رماني اثر ژان لو کره و بازيگري گري اولدمن در نقش جرج اسمايلي توليد شده است. شرح داستان اين فيلم اين‌گونه است که درحال حاضر جنگ سرد باعث شده تا کشورها چهارچشمي حواسشان به حرکات مشکوک و غيرمنتظره يکديگر باشد تا مبادا کشوري دست از پا خطا کند و شعله جنگ ديگري برافروخته شود. سرويس اطلاعات جاسوسي بريتانيا نيز به‌نوبه خود سعي در کنترل اوضاع دارد و به دنبال راهي براي کاهش تنش ميان کشورهاست.





در جديدترين ماموريت اين سازمان، يکي از افراد ارشد سازمان به نام کنترل (جان ‌هارت) تصميم مي‌گيرد جاسوسي را به شهر بوداپست مجارستان بفرستد تا در آن‌جا سروگوشي آب دهد، اما اين ماموريت بنا به دلايل نامعلومي با شکست مواجه مي‌شود و به همين جهت، کنترل اجبارا از کار کنار گذاشته مي‌شود. اما اين شکست براي بريتانيا چندان خوشايند نيست چراکه به حيثيت اين سازمان در جهان خدشه وارد شده است. از اين‌رو تصميم گرفته مي‌شود تا يک جاسوس کارکشته به نام جورج اسمايلي( گري اولدمن) که درحال حاضر در بازنشستگي به سر مي‌برد را به کار برگردانند تا از خيانت‌هاي انجام‌گرفته پرده بردارد. اسمايلي با قبول درخواست سازمان، بار ديگر بر سر کار خود بازمي‌گردد اما متوجه مي‌شود که اوضاع بسيار پيچيده‌تر از آن است که سازمان فکر مي‌کرده است و ... .






در اين‌جا ما کاملا مطمئنيم رماني که ژان لو کره نوشته است، کاملا واضح است و تمام اتفاقاتي که براي شخصيت اصلي اين رمان يعني جرج اسمايلي مي‌افتد خيلي عجيب‌وغريب نيست، ولي ظاهرا آلفردسون و دو فيلمنامه‌نويس همراهشان بريدجت لوکانر و پيتر استراگان به‌گونه‌اي اتفاقات را روايت کرده‌اند که با وجود روايت‌هاي تودرتو و خيانت‌هاي زياد، خيلي سخت مي‌توان در مسير اصلي فيلم پيش رفت و چيزي را فهميد. اغلب بيننده‌ها بايد چندين بار فيلم را ببينند تا بتوانند تکه‌هاي فيلم را کنار هم قرار دهند و بفهمند که چه اتفاقي افتاده و چه کسي چه بلايي به سر بقيه آورده است. منظور کلي ما اين است که راه‌هاي بدتري هم وجود دارد که به‌جاي ديدن دوباره اين فيلم زمان خود را تلف کنيم.



چشمه

چشمه فيلمي به کارگرداني دارن آرونوفسکي و با بازي هيو جکمن و ريچل وايس محصول 2006 آمريکاست که در 22 نوامبر 2006 اکران شد؛ فيلمي است که بي‌شک در 95 دقيقه زمانش بارها اشک را بر گونه‌هاي بيننده حساس جاري خواهد ساخت. چشمه آخرين ساخته فيلمساز شهير آمريکايي، دارن آرونوفسکي است که در‌ سال 2006 و بعد از حدود ٦سال زمان که صرف ساخته‌شدنش شد به نمايش درآمد. فيلم از سه داستان تودرتو تشکيل ‌شده است که در انتها به هم مي‌پيوندند. با هم نگاهي مي‌اندازيم به اين اثر بي‌نظير.





فيلم با داستان يک شواليه قرن شانزدهمي اسپانيايي به نام توماس آغاز مي‌شود. او در جنگل‌هاي محل زندگي ماياها سرگردان است تا شيره افسانه‌اي درخت حيات را براي ملکه‌اش بيابد. داستان دوم و اصلي به زندگي دکتر تام کرئو مي‌پردازد که ديوانه‌وار به دنبال درماني براي سرطان مي‌گردد تا همسر دلبندش را از مرگ نجات دهد.

در داستان سوم که پانصد‌سال بعد روايت مي‌شود و بسيار سورئاليستي است تام را دنبال مي‌کنيم که در فضا روان است، شناور بر جزيره کوچکي که تنها درختي کهنسال در آن وجود دارد. آنها به سمت يک سحابي عازم‌اند که زماني از آن به‌عنوان مکان آرامش سخن گفته بود.





فيلم بيان‌کننده اين حقيقت است که انسان قرن‌هاست که در افسانه يا واقعيت به دنبال راهي براي پيشگيري از مرگ بوده و هست (جايي از فيلم دکتر تام مي‌گويد: مرگ هم يک بيماري است. پس حتما درماني دارد و من آن را پيدا خواهم کرد) اما آيا خود مرگ به‌تنهايي به‌عنوان تولدي دوباره، زيبا نيست. واقعا اين فيلم نيز چالش‌برانگيز است که شما در پايان فيلم نمي‌دانيد که بحث اصلي چه بود و روند رويدادها از دستتان درمي‌رود.

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۲۸۴۲۶۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

طرح ملی زندگی با آیه ها از نگاه قرآنی ها

به گزارش خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما؛ با توجه به اینکه قرار است مرحله سوم این طرح ملی تابستان برگزار شود، صاحبنظران قرآنی کشور، در جلسه نقد و بررسی؛ ایده‌های خود را برای اجرای بهتر آیه‌ها در زندگی اعلام کردند.

کد ویدیو دانلود فیلم اصلی

دیگر خبرها

  • معلمان شمع فروزان راه زندگی
  • زن، زندگی، آزادی به سبک آمریکایی‌ها + فیلم
  • رامین رضاییان: پرسپولیسی‌ها در قلب من هستند
  • امیری: بازی هفته بعد جدال مرگ و زندگی است/ یک امتیاز فاصله چیزی نیست که کنار بکشیم+ فیلم
  • چرایی پیش‌بینی‌ناپذیری ایران فردا / قواعد بازی حکومت و جامعه پیچیده‌تر شده
  • طرح ملی زندگی با آیه ها از نگاه قرآنی ها
  • مستندی درباره مادری که دو بازیگر نقش دو دختر گمشده اش را بازی می کنند
  • امیر جدیدی در نقش منصور بهرامی ایفای نقش می‌کند
  • امیر جدیدی بازیگر فیلم فرانسوی شد
  • امیر جدیدی نقش تنیسور مشهور ایرانی را بازی می‌کند